نیروانانیروانا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
زندگی مشترکمانزندگی مشترکمان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نیروانا و سانیار فرشته های زمینی من...

اولین پاساژ گردی نیروانا

عسلم امروز برای اولین بار بردمت فروشگاه.آخه همیشه می بردمت پارک ولی امروز با پدر رفتیم هایپر استار.خیلی ذوق می کردی و با تعجب همه جارو نگاه می کردی.قربونت برم که انقد با هوشی ...دوسسسسسسستتتتتت دااااااااارمممممم     اینم عکس از من و شما و پدر:     ...
7 مرداد 1392

یه بعد ار ظهر با نیروانا

عزیز دلم امتحانام تمام شده و الان وقتم آزاد تر امروز کلی باهات بازی کردم .خیلی خوشحالم که تو رو دارم آخه پدر شبا خیلی دیر وقت میاد و من با وجود شما از تنهایی در اومدم .امروز تصمیم گرفتم مرغ اسپایسی برای شام درست کنم آخه پدر خیلی دوست داره شمارو امروز تو کریرت گزاشتم و روی اپن آشپزخانه و شروع کردم برای شما توضیح دادن طرز تهیه بعد با هم رفتیم و با عروسکات بازی کردیم بعدشم از اونجایی که شما عاشق تلویزیونی برات اول موزیک گزاشتم و بعد موزیک مورد علاقت (چرا و چیه) الانم کلی خسته شدی و خوابیدی.امروز دیگه بیرون نبردمت کلی کار تو خونه داشتم ولی روز خوبی و تو خونه با هم داشتیم .عاشقتتتتتتتتتتتتتتم عروووووو...
28 خرداد 1392

تابستان

نیروانای مامان خیلی هوا گرم شده دیگه تابستون از راه رسیده منم دیگه شما رو با لباسای تابستونه میبرم بیرون.امروز که رفتیم بیرون اولین بار بود که خیلی ذوق کرده بودی و کلی با خودت حرف زدی.خیلی دوست دارم فینگیل مامان یه جورایی با هم همبازی شدیم شانس آوردی با مامانت 21 سال تفاوت سنی داری عروسک من ...
26 خرداد 1392

بزگ شدن عروسکم

عروسک مامان خیلی زود داری بزرگ می شی.الان که برات می نویسم تو 4 ماهی دیگه جغجغه و عروسک هایی که کوچیک باشن و می گیری دستت تازه فوری هم میکنی تو دهنت وقتی جلو آیینه می گیرمت به تصویر خودت از ته دل می خندی بیشتر دوست داری بشینی و بزور خودت و به سمت جلو می کشونی دیگه کاملا من و می شناسی و تا صدات می کنم بر میگردی و من و نگاه می کنی تازه عاشق این شدی بزارمت تو کالاسکت و ببرمت بیرون راستی یاد گرفتی صدا کلی در بیاری و جیغ بکشی کلی هم واسه من خودت و لوس میکنی .پرنسسم خیلی دوست دارم بی صبرانه منتظر روزی هستم که دستای کوپیکتو تو دستم بزاری با من قدم برداری  ...
26 خرداد 1392

شیطنت های نیروانا

این روزا خیلی شیطون شدی.مامان مجبورهموقع درس خواندن هم شما رو کنار خدش نگه داره واین هم عکسای کشتی گرفتن شما با عروسکات عزیزم روز به روز برای من عزیزتر می شی .مادر بودن و دیدن لحظه لحظه بزرگ شدن نیمه ای از وجودت زیباترین حس و به یاد مانده ترین لحظه هاست .با تمام وجودم دوست دارم و آرزوی زیباترین لحظه ها را برات دارم . ...
20 خرداد 1392

روزهای امتحان

نیروانای مامان این روزا واقعا وقت ندارم آخه روزهای امتحان و من سخت مشغولم .عروسکم خیلی زود داری بزرگ می شی 5 روز دیگه 3 ماهت تموم میشه و میری تو 4 ماه من که از دیدن لحظه لحظه بزرگ شدنت لذت می برم .اینم چند تا عکس از نفس مامان.   ...
12 خرداد 1392
1