نیروانا و سانیار فرشته های زمینی من...

امروز که رفتم پیش دکترم برای معاینه گفت چقد بچت تکون می خوره.گفت خیلی شیطون.میخواستم بگم کمپلچم به خودم رفته.مادر بزرگات می گن به خودت و محسن رفته آخه ما هم خیلی شیطونیم.فکر کنم وقتی بیای خونه زندگی و بریزی بهم ولی هر کاری هم بکنی دوست دارم   ...

الان که برات می نویسم تو هفته 24 بارداری هستم. من و پدر هنوز جنسیتت و نمی دونیم که دخملی یا پسر. از بس که تکون می خوری جنسیتت و نمی تونن تشخیص بدن. از الان وروجکی این روزا خیلی تکون می خوری اینگاری که خیلی عجله داری واسه اینکه زودتر بیای. من که بی صبرانه منتظرتم. همه منتظر تو جیگر هستن.مادر بزرگات-بابایی-عمو مهرداد و زنمو-خاله سمیرا-دختر عموهات مرجان و صدف.اینها کسانی هستند که خیلی دوست دارن و منتظرتن از الانم که هنوز تو قند عسل مامان نیومدی برات خرید می کنن.       منم که دیگه هرجا میرم برات دوست دارم خرید کنم آخه تو یکی یدونه مامانی. ...

من و پدر رفته بودیم خیابان بهار تا سیسمونی ببینیم ولی قصد خرید نداشتیم.ولی انقد تو فینگیل و دوست داریم برات خرید کردیم. ما هنوز جنسیت و نمددونیم ولی همه وسایل رو اسپرت خریدیم.آخه کمپلچه پس کی میخوای برای ما معلوم کنی دخملی یا پسمل. ...

این اسباب بازی هایی که می بینی اولین خریدای من برای تو فینگیل مامان حالا حالاها باید برات خرید کنم.آخه تو قراره یکی یدونه مامان بمونی. ...